من خودم بيشتر 7 . 3 یکمم 5
خوش آمید
به وبلاگ love beautiful site خوش آمدید . امیدوارم لحظات شادی را در وبلاگ love beautiful site سپری کنید .
با تشکر مدیر وبلاگ : atefe saeedi
درباره وبلاگ
پیغام مدیر
مرد باید مرد باشه
مرد بايد مرد باشه
همه ي دخترها با ديدن پسري با خصوصيات مردونه کيف ميکنن مخصوصآ پسرا اين دورو زمونه
که تا بهشون بگي اين کارت مثل دخترا است ناراحت ميشن و کلي به تيتيش قباشون بر ميخوره ...
خلاصه اين که مرد بايد مرد باشه.
خصوصيات مرداي اين دورو زمونه:
قدي بلند ؛ لاغر مردني مثل مارمولک؛ موهاي بلند و گيسويي کمند ؛
ابروهاي باريک مدل ابر و بادي( گريه نکنين اقايون مدل ابروها خودتونه )؛
ارايش 70 قلم به جا 7 قلم
بلوزي چسبون و حرير با استينهاي کلوش شمشيري يقه دلبري با بندينک که پشت گردن بندازن و
گره بزنن شلوار بدن نماي تنگ و پاچه گشاد ( از اون چهل تيکه ها که اکليلي هم هست.)
کفشايي با پاشنه 3 يا 5 سانتي يک زنجير ساده ي شيک که اگه طلا سفيد باشه بهتره ؛
2 يا 3 مدل از همون زنجير براي ست کردن دستبند و گردنبند
(لازم به ذکر که پسراي با کلاس از گوشواره حلقه اي هم استفاده ميکنن )
انگشتر هم که تابلوست مهم ترينشونه.
( البته اگه از اون انگشترا باشه که مردونه است و تا دم ارنج ادامه داره باشه بهتره)
مانيکور کردن ناخنها براي نشون دادن مردانگي عاليه
واقعا همچين مردايي بايد هم از اين که يکي بهشون بگي خانوم جون يا جيگر يا تيکه و....
(به طور کلي صفات دخترانه ) بدشون بياد .
واقعا اينا قابل تحسينند.
مرد بايد مرد باشه ...................................... ابروهاشم کمند باشه
گيسوي اون بلند باشه ...................................... مرد باشه و مرد باشه
اخرين حرف: مرداي اين دورو زمونه اگر ريش پروفسوري نداشتن قابل تشخيص نبودن
( البته ريش اگه به صورت يه نقطه اونم زير لبشون باشه قبوله)
تقدیم به تو
قدیم به تو :
نسیم خنک و ملایمی در حال وزیدنه که به اعماق وجودت طراوت و
تازگــی می بخشه.
احساس مستی میکنی و دوست نداری از اون حال در بیای .
فصل پاییزه.....
برگای رنگارنگ ، زیبایی خاصــی رو به درختا دادن .
با هـــر باد درختا به حرکت در میان و صدای برخورد برگاشون به
گوش میرسه .
مثل این می مونه که دارن با هم دعــوا میکنن
و هر بار سه ، چهار تا از برگا نقش زمین میشن
و تو دعوا شکست میخورن .
به خاطــر همین پای درختا پر از برگای خشک ، اما قشنگ ،
که برای درختا مثل یه دامــن هفت رنگ مــی مونه
کـه روی زمین پهن شده .
از نشستن خسته میشی .......
از روی تخته سنگ بلند میشی و آروم آروم روی برگا قدم میزنی .
از صــــدای خش خش برگا خوشت میاد .
سرعتت و زیادتر میکنی و روی برگا میدوی .
نسیمی که می وزید گویی با تو مقابله می کنه
و نمی خواد که جلوتر بری ،
ولـــــی تو با اون مبارزه می کنی و به راهت ادامه میدی
و هرچی میگذره به سرعتت اضافه میکنی
که یهو چشمت به اون دور دورا می افته ،
همون جایی که همیشه دوست داشتی بهش برسی
ولـی هیچ وقت نرسیدی .....
ازسرعتت کم میکنی و آروم آروم می ایستی وبه دورها خیره میشی
دستت رو دراز میکنی تا بهش برسی اما از رسیدن نا امید میشی .
روتو برمیگردونی نگاهی به راهی که اومدی میکنی و برمیگــردی
روی برگــای خشک قدم میزنی ،
ولی این بار صــدای خش خشون برات زیبایی نداره .
حالا دیگه نسیم نه تنها با تو مقابله نمیکنه
بلکه تو رفتن کمکت میکنه و همراهیت میکــنه ،
آخـــه اونم به همــــــون سمت میره .
دوباره برمیگردی به پشتت نگاه میکنی به اون دورها ،
همون جاهایی که دست نایافتنی اند
و اینجا تنها یــــاس و نا امیدیه کــــه به تو غلبه میکنه
و تورو مجبور به رفتن می کنه.
پس برو..... ، برو و دیگه به دورها فکر نکن و مثل قبل ،
فقط از خش خش برگا لذت ببر...
برو.....
دلم گرفته اسمون
دلتنگــی
رودی نیســت کــه بــه دریــا بــریــزد!
دلتنگــی
مــاهــی کــوچکــی ســت
کــه بــرکــه اش را از چهــار طــرف
سنگچیــن کــرده بــاشنــد
وقتی ناراحتی
سوال برای شما!!!!!!!!!!!!!!!!!
منتظر جواباتون هستم :)
بوسه
بی انصاف...!! آرام تر ببوسش...!!حسودی ام میشود...
!!دردم میاد وقتی لبهایت را رو لبانش میگذاری...!!
فکر کردید؟؟؟
تا حالا به معنیه کلمه ی « عشق» فکر کردید؟ آره درسته فکر کنم زیاد فکر کردید. میبینید چقدر پرمعناست!
چون کسی در ایجادش نقش داره که روزی تموم زندگیتون بوده یا شایدم هست. امیدوارم که باشه.
وقتی بهش فکر میکنید بهترین حالت ممکن بهتون دست میده. وقتی میخواین پاکش کنید درست عکس این
ماجرا پیش میاد.
وقتی بهش فکر میکنید خودتونو تو رویاهای محال فرض میکنید. ووقتی فکر جداشدن از اون
رو میکنید تنها آرزوتون مرگه.
وقتی به صداش فکر میکنید بهترین نوع آرامش رو دارید. ولی وقتی صداشو
نشنوید انگار دنیا براتون به اخر رسیده..... درسته نه؟؟؟؟
دوستم داری؟؟؟
دختر پسری با سرعت 120کیلومتر سواربر موتور سیکلت
یکی بود یکی نبود
يکي بود يکي نبود
يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت
اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن
تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد
هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي
مال تو کتاب ها و فيلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني
توي يه خيابون خلوت و تاريک
داشت واسه خودش راه ميرفت که
يه دختري اومد و از کنارش رد شد