دانلود آهنگ جدید

<سایت عاشقانه سپهر><سایت عاشقانه سپهر>

عکس های 3 بعدی فوق العاده...

 

این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! Mihanstar.com-Illusion-Drawings-19 این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند!

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 19 تير 1392 - 23:47 |

وای چه وبلاگی دارم...

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 19 تير 1392 - 20:50 |

این همه بارون به عشقه باران...

 ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩ عکس متحرک ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

 

عکس متحرکعکس متحرکدختری زیر باران

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 19 تير 1392 - 20:41 |

حرف های قلب...

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دیر فهمیدم ..
خیلی دیر ...
" عزیزم " ...
" گلم " ...
"عشقم "....
تکیه کلامش بود!


نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

خدا را دوست بدار ...

حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . .

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ...


نمایش احساسات با عکس های زیبا

ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"


نمایش احساسات با عکس های زیبا

تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !


نمایش احساسات با عکس های زیبا

مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که این‌همه می‌میریم؟ !!


نمایش احساسات با عکس های زیبا

یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ...
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن


نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

دلم یک دنیا تنهایی میخواهد

با یه عالمه تو

و تمام گوشه کنارهای اغوشت

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

چگونه است؟!
صبح كه بيدار شدي
كدامين نقاب را بر مي داري؟
فصل نقابهاست...
انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند
اگر روي واقعي داشته باشيم
كسي ما را نمي پسندد
به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟.


نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

می روم...به کجا؟
نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی!

 

کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید....

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
.........

گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . .


نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

کـاش مـی فـهـمیـدی ....

قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:

بـمان...

نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛

و آرام بـگویـى:

هـر طور راحـتـى ... !

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

خسته ام... از تـــــو نوشتن...!

کمی از خود می نویسم

این "منم" که،

دوستت دارم...!

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟


نمایش احساسات با عکس های زیبا

یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن ...


نمایش احساسات با عکس های زیبا

آمدی بشنوی بمانی
آمدی شنیدی، رفتی!
حالا سال‌هاست دیگر
کسی از لب‌هام نشنیدَه‌ست: "دوستت دارم"

 

 


میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . . / .

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 19 تير 1392 - 1:2 |

حرف های دوسته عزیزم...

ارون....

خیلی دلم گرفته.نمیدونم چی میخواد دلم.شاید یه آهنگ بتونه آرومم کنه ولی اصلا حوصله گشتن واسه آهنگو ندارم.میرم میشینم پای تلویزیون.میزنم PMC.یهو یه صدا میگه نزن گناه داره!برمیگردم پشت سرمو نگاه میکنم.میبینم بابام خوابه،مامانمم نشسته داره برگه صحیح میکنه.دوباره با یه صدای بلدتر و با یه تحکم خاص ممیگه گفتم نزن آهنگ،بزن همون قبلی داشتم نگاه میکردم.
اعصابم از این همه تعصب بیخودی میریزه به هم.با یه لحنی که ناراحتیمو نشون بده میگم:
-ها،گوشاتونم بگیرین.الانه که هممون سنگ بشیم!
مامانمم که میدونه بحث با من فایده ای نداره فقط میگه اگه میخای آهنگ گوش بدی برو تو اتاق خودت و به همین بسنده میکنه.منم پامیشم و میرم تو اتاقم.هنوز بارون با یه ریتم خاص میخوره به شیشه.شیشه های عطرمو جمع میکنم از پشت پنجره و بازش میکنم.بوی نم بارون و هوای خنک بیرون اتاقو پر میکنه.یه حس خاصی دارم،دنبال یه آرامشم،یه چیزی که بتونه این حسمو ارضا کنه،حسی که خودمم نمیدونم چیه!
یه عود برمیدارم و روشنش میکنم.میزارم بالای تختم که بوش بپیچه تو کل اتاق.یه نگاهی به بالای تختم میندازم.یه دسته گندم خشک،یه دسته گل نرگس که خودم از تو باغچه کندمشون با یه رز مشکی که دیگه روزای آخرشه،خشک شده.یه عودم کنار اینا با یه مشت دی.وی.دی،زیرشونم قفسه کتابام که توی کتابخونه و قفسه هام جاشون نشده.بوی نرگس و عود که با هم قاطی شده یه بوی خیلی خوبی ساخته،ولی دیگه خبری از بوی نم نیس.یه نگاه به کل اتاقم میندازم.شاید تنها جای مرتبی که هست همین قفسه کتابام و تختمه!روی زمینو که نگا میکنم از خودم بدم میاد.همه چی پیدا میشه اینجا،از چکنویسای امتحانام گرفته تا لباسای کثیف و تمیز و پوست میوه و تخمه!ولی اصلا حال تمیز کردنشونو ندارم....
یه بالش دیگه برمیدارم و میزارم روی تختم که یکم بیاد بالاتر و بتونم تکیه بدم.ساعتو نگا میکنم.11:15.یهو یادم میافته که واسه آروم شدن الان هیچی مث رادیو 7 جواب نمیده.از همون رو تخت موسو برمیدارم و میرنم رادیو 7.صدای بنانه!صدای اسپیکرو زیاد میکنم و سرمو تکیه میدم به بالشام.حس میکنم خیلی هوا سرد شد.بلند میشم سریع پنجره رو میبندم و دوباره میام رو تخت.پتومو میکشم روم.یه گرمای خاصی میاد تو وجودم....
خودشه!همینه!دقیقا همون حسی که میخواستم!چراغ بالا سرمو خاموش میکنم.بوی عود و نرگس داره دیوونم میکنه.یه نفس عمیق میکشم و همه اون فضارو یه جا میکشم تو ریه هام.با اون صدای آهنگ که داره لالایی حامی رو میخونه و صدای بارون که با اون ریتم میخوره به شیشه!حاضرم عمرمو بدم ولی این حس تموم نشه!
چشامو میبندم.دوس دارم ذهنمو آزاد بزارم،بزارم هرجا که میخاد ببرتم.یاد سری قبل که بارون زد میافتم.یکماه پیش بود!سه روز بود که داشت بارون میزد،ولی من حتی از خونه هم بیرون نرفته بودم.حال خودمم نداشتم.ولی عصر روز سومش دیگه دلم طاقت نیاورد.بلند شدم از خونه رفتم بیرون.دوس نداشتم بی هدف بچرخم تو خیابونا.وقت واسه اون کار زیاد بود.میخواستم تا هوا روشنه و بارون میاد ببینم و کیف کنم.یادم به یه جای قشنگ افتاد.جایی که همیشه میخواستم اگه قرار باشه برم،یه روز بارونی برم!
سریع تاکسی گرفتم و رفتم.طبقه 23 هتل چمران!یکی از بلندترین جاهایی که سراغ داشتم.یه جایی که کل شیراز زیر پام بود.خیلی صبر کردم تا یه جای خوب گیرم بیاد،ولی بالاخره صبرم نتیجه داد.بهترین جای ممکن!کنار پنجره،بدون هیچ مزاحمی که جلوم باشه.فقط اشکالش این بود که میز 4 نفره بود.ولی واسم مهم نبود.نشستم.هوا خیلی سرد شده بود و باد میومد.منم چون کنار پنجره نشسته بودم سرمارو کاملا حس میکردم.یه چیز داغ دلم میخواس.یه شیرکاکائوی داغ با کیک شکلاتی،مثل همیشه!
نیم ساعتی میشد که نشسته بودم و داشتم جلومو نگا میکردم و از اون منظره قشنگ و هوای پاک لذت میبردم،ولی هنوز منو هم نیاورده بود واسم.برگشتم به یکی از اینایی که رد میشدن گفتم:
-ببخشید منو نمیارید؟؟
-مگه شما تنهایید؟؟
-بله!
-الان میارم خدمتتون
و چند لحظه بعد برگشت و منم بدون اینکه منوشو نگاه کنم سفارشمو دادم.وقتی رفت،یه نگاهی به دور و برم انداختم.حتی یه نفرم تنها نبود!هر کسی با یکی دیگه داشت حرف میزد و میگفت و میخندید!چقدر اون لحظه دلم از تنهاییم گرفت،چقدر دوس داشتم که منم یکیو داشتم که الان جلوم نشسته باشه و باهام حرف بزنه....کاش موقعیتش جور بود....کاش اونجوری نبود و میتونست همرام بیاد....کاش....
هنوزم داره بارون میخوره به شیشه....هنوزم بوی نرگس میاد....با این صدای رستاک چقدر میچسبه بارون....

نویسنده : atefe saeedi | سه شنبه 18 تير 1392 - 23:54 |

حالا که رفنی شدی...

پشت سرت به جای اشک یه کاسه اب میریزم

حــــالا کـــه رفتنی شدی ســـفر بـــخیر عزیزم

ایـــن اخرین خواهشمه مــواظب خــــودت باش

اونی کـــه جــامو میگیره جـــوونیت و بذار پاش

اسم مــــنو جلوش نـــــیار بــــهونه ای نــــگیره

بهش بــــگو دوســـت دارم بذار بـــرات بــــمیره

عـــــکس منو پــــاره بکن یـــه وقت اونو نـــبینه

خجالت از چــــشام نکش ک عـــاشقی همینه

نویسنده : atefe saeedi | سه شنبه 18 تير 1392 - 23:49 |

اخرین شب...

آخرین شب گرم رفتن دیدیمش

لحظه های واپسین دیدار بود

او به رفتن بود و من در اضطراب

دیده ام گریان دلم بیمار بود

گفتمش از گریه لبریزم مرو

گفت جانا ناگزیرم ناگزیر

گفتم او را لحظه ای دیگر بمان

گفت می خواهم ولی دیرست دیر

در نگاهش خیره ماندم بی امید

سر نهادم غمزده بر دوش او

بو سه های گریه آلودم نشست

بر رخ و بر لاله های گوش او

ناگهان آهی کشید و گفت وای

زندگی زیباست گاهی گاه زشت

گریه را بس کن مرا آتش مزن

ناگزیریم از قبول سر نوشت

شعله زد در من چو دیدم موج اشک

برق زد در مستی چشمان او

اشک بی طاقت در ؟آن هنگامه ریخت

قطره قطره از سر مژگان او

از سخن ماندیم و با رمز نگاه

گفت میدان جدایی زود بود

با نگاه آخرینش بین ما

هایهای گریهی بدرود بود

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:7 |

رفتم...

رفتمـ گفتمـ از "خیرشـ" میـ گذرمـ

   شنیدمـ کـ زیر لب گفتـ از "شرشـ" خلاص شدمـ..........!!!

 

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:5 |

سالها...

سالها بعد ياد تو از خاطرم خواهد گذشت... و نخواهم دانست کجايى و نخواهى دانست کجايم... و در ان روز ارزوى من براى خوشبختى تورا در برخواهد گرفت ! و تو احساس ميکنى کمى خوشبختر و کمى خوشحالترى... و اما نخواهى دانست چرا...

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:5 |

یک روز...

و یک روز
یک روزِ خیلی‌ بد
رفتنم را
برایِ همیشه
باور خواهی‌ کرد
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
... مثلِ یک خاطر ه ی دور
تلخ و شیرین ولی‌ دور
... خیلی‌ دور

 

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:3 |