دانلود آهنگ جدید

<سایت عاشقانه سپهر><سایت عاشقانه سپهر>

از چی بگم ...؟؟؟
زندگی ام 
روزهایم 
ساعت ها و لحظه هایم 
چند ماهیست ک بدون تو 
سپری شده
ب گونه ای ک حتی خودمم باور ندارم
ولی تو باید باور کنی..!!!
باور کنی
 ک دیگر هیچ کجای ذهنم ، قلبم ، زندگیم نیستی
نیستی چون خودم خواستم نباشی
با اینکه تو دنیای واقعی من نیستی
عوضش تو دنیای خواب من 
آهسته میای و 
آهسته حرفات رو میزنی 
و آهسته میری...
همش آهسته آهسته 
آره یادم نبود ک آهسته وارد قلبم شدی
و آهسته قلبم رو شکستی
شکستی و خیلی ناباورانه ب روی خودت هم نیاوردی
و خیلی بی پروا هنوزم دوستم داری
میگویمت دیگر یادم نکن...!!

----------------------------------------------------

پ ن : چرا خوابم را با ورودت برآشفتی
پ ن : برام سخته ک خیلی ناباورانه رودر روی من قرار میگیری و خیلی راحت حرف میزنی 
پ ن : شاید دوست داشتنم هنوز سر جاش باشه اما ن برای بودن دوبارت 
پس خیلی محترمانه خواهش میکنم از زندگیم گمشو بیرون

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:2 |

مادر...

 

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………

 

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

 

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE

 

 AN UMBRELLA WITH YOU?”

 

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟


SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”

 

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟


DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL

 

 REALISE”.

 

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوج خواهی شد


BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”

 

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت


“STUPID RAIN”

 

باران احمق

 


THAT’S 
MOM!!!

 

این است معنی مادر

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 20:58 |

شب بود...

 

باران می بارید.......

 

شب سرد و تاریکی بود......

 

پنجره ها از شدت باد آرام و قرار نداشتند.... 

سوسوی فانوس دریایی ، می گفت که هنوز هم امیدی به زندگی هست.... 

موجهای دریا بالا می آمدند و کم کم نزدیک به کلبه ای می شدند که من در آن بودم....... 

اطرافم را نگاه کردم......هیچ کس نبود........ 

لحظه ای از شدت ترس چشمانم را محکم بستم و منتظر حادثه ای شدم که داشت مرا در کام خود می کشید....... 

چند ثانیه بعد صدای مادرم را شنیدم که می گفت:

 

عزیزم بیدار شو......بیدار شو......داری خواب می بینی.........بیدار شو........

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 20:50 |

اشکام...

 

مینویسم تا اروم شم....بعد از تو اینجور زندگی رو دوست دارم...نگران من و اشکام نباش...

هرگز گمان مبر ز خیال تو غافلم/گر مانده ام خموش خدا داند و دلم

این روزا احساس میکنم هر لحظه توی عمارت تخت جمشید قدم میزنم.اطرافم پر شده از آدم های

سنگ شده ی بی احساس.دیگه از شلوغی و هرج ومرجهای روزمره ی زندگی آدمها صدایی به گوش

نمیرسه.حتی از اواز گنجشک ها که هر روز صبح توی حیاط خونمون غوغای زندگی رو فریاد میزدن هم دیگه

خبری نیست.دقت میکنم!!!انگار صدای نفسهای بریده بریده و خسته ای به گوش میرسه.

این صدا چقد اشناست.کنجکاو میشم و به دنبال صدا راه میفتم.هر دم و بازدمش تکرار شیرین

عشقه.احساس میکنم بهش نزدیک میشم.اما ناگهان مثل سراب محو میشه و من در جست و جوی

زندگی به دنبال اثر تازه ای میگردم اما هر بار همین داستان سراب و سردرگمی..................

خسته میشم ..میشینم..چشامو میبندم.....توی گرمای تابستون چشام عجیب هوای ابرای

بهاری رو دارن

صدای نفسها رو میشنوم.هر لحظه نزدیک و نزدیک تر

باورم نمیشه!!یعنی این صدای نفسهای منه؟

من چقد خسته ام خدااا

نه اشک چشامو دیدی نه التماس دلمو شنیدی

آهای زمینیها گوشاتونو بگیرید یه خسته میخواد فریاد بزنه

اگه جواب پیاماتو ندادم واسه این بود که بهت قول دادم اگه راستشو بگی راحتت بزارم.

سعید نبودنت عجیب ضعفمو به رخم کشوند.من اینجا فقط واسه خودم مینویسم

تو نگران هیچی نباش ...فقط بزار با یادت خوش باشم...گفته بودم بعد از تو عاشق

تنهایی میشم..این عشقمو ازم نگیر.تو برو خوش باش. اینقد ادمیت تو وجودم

هست که هیچ وقت مزاحم تو و زندگیت نشم.فقط میخوام همیشه بخندی

تو نگران اشکای من نباش

عاشق اشکاییم که واست میریزم

نویسنده : atefe saeedi | شنبه 15 تير 1392 - 1:40 |

منوی غذای دانشجویی اقایون...

 صبحونه:کیک و آب میوه!چون احتمالا دیر از خواب پا شدن،تو مسیر دانشگاه از یه سوپری گرفتن در حدی که از گشنگی از حال نرن!

ناهار:این یکیو سلف دانشگاه زحمتشو می کشه!ک البته اگه من جاشون بودم هیچ وقت نمی رفتم!!!

و اما شام...

شنبه : املت

یک شنبه : باقی مونده همون املت دیشبی

دوشنبه:نون و پنیرو...

سه شنبه: فردا صب امتحان دارن و همه در حال تقلب نوشتن!!!در نتیجه کسی حواسش به شکم گشنش نیست!!!

چهارشنبه:به منآسبت این که مراقب نگرفتتشون شام رفتن بیرون پیتزا بخورن

پنج شنبه : به دلیل مسمومیت غذایی شدید امشبو مهمون بیمارستان هستن!!!

جمعه : از امشب باید غذای سالم بخورن!!! پس از امشب سبد سبزیجات دارن!!!36_1_51.gif

نویسنده : atefe saeedi | شنبه 15 تير 1392 - 1:36 |

اخر جنون...

 

آخـر { جنـوטּ } مےدانے ڪجـآسـت ؟!

 بـﮧ خاطـر تـو ، از { تـو } عبـور ڪردטּ !

 همیشـﮧ ڪـﮧ نبـآیـد مجنـوטּ وار سـر بـﮧ بیـابـاטּ گـذاشـت!

 مجنـوטּ هـآ گاهـﮯ مثـل مـטּ انـد!

 منے ڪـﮧ تـو را بـﮧ لیسـت { آرزوهاﮮ نـداشتـﮧ ام }

 اضـآفـﮧ ڪردم . . .

 گـذشتـم ، بـﮧ همـآטּ محـڪمـﮯ ڪـﮧ پاے

 { داشـتـنـت } مانـده بـودم



نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ 

هیچکس نمـﮯבآند. . .

پشت این چهره ی آرامـ בر دلم چـﮧ مـﮯگذرב... 

نمـﮯدآنـﮯ! 

کسی نمـﮯבآند. . .

این آرامش ِ ظاهــر و این בل ِ نـا آرام ،

چقـבر פֿـستـﮧ ام مـﮯکنـב . .

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:23 |

چقدر سخته...

 چه قدر سخته دستای کسی رو که دوستش داری


تو دستای یکی دیگه ببینی و...

هیچی نتونی بگی ، جز این که بگی :

آهــآی غریــبه...

مواظب عشقم باش...
 

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:22 |

زمستان...

  من عاشق زمستانم

 

  عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه میروی که سر نخوری !

  گونه هایت از سرما سرخ شده است

  سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای

  دستهایت در جیبت به هم مچاله شده

  معصومانه به زمین خیره ای

  چه قدر دوس داشتنی شده ای

  حرفم را پس میگیرم !!

  من عاشق زمستان نیستم عاشق توام . . .

 

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:21 |

خدا...

 

!!...ديشب با خدا دعوايم شد...باهم قهر كرديم...!!!

فكركردم ديگرمرا دوست ندارد...!!!

 

رفتم گوشه اي نشستم...!!!

 

چند قطره اشك ريختم...و خوابم برد...

 

صبح كه بيدار شدم...مادرم ميگفت...

 

نميداني ديشب تا صبح چه"باراني"مي آمد

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:17 |

گریه مرد...

 

یـادَت بــآشــَــد :

زن هــــآ

تـــَــنــــهــآیـیـشــآن را گــِــریـه مـی کـــُــنـنـد

و مــــَـــردهـــآ

گــِــریـه شــآن را تـــَــنــــهـــآیـــی . . .
 

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:11 |